منزلگه جانست که جانان من آنجاست

شاعر : خواجوي کرماني

يا روضه‌ي خلدست که رضوان من آنجاستمنزلگه جانست که جانان من آنجاست
گوئيکه مگر يوسف کنعان من آنجاستهردم بدلم مي‌رسد از مصر پيامي
آري چکنم چون شکرستان من آنجاستپر مي‌زند از شوق لبش طوطي جانم
درد من از آنست که درمان من آنجاستهر چند که در دم نشود قابل درمان
آنجا که سراپرده‌ي سلطان من آنجاستشاهان جهان را نبود منزل قربت
گل را چه محل چونکه گلستان من آنجاستجائيکه عروسان چمن جلوه نمايند
امروز که آن سرو خرامان من آنجاستبرطرف چمن سرو سهي سر نفرازد
هرجا که توئي گلشن و بستان من آنجاستبستان دگر امروز بهشتست وليکن
کان نرگس مست و گل خندان من آنجاستمرغان چمن‌باز چو من عاشق و مستند
زينجا که منم ميل دل و جان من آنجاستگر نيست وصولم به سراپرده‌ي وصلت
زيرا که مقام دل حيران من آنجاستاز زلف تو کوته نکنم دست چو خواجو